گفتند ما را که عشق چیست؟
گفتیم همان لحظه ی دلواپسی است
گفتند مارا که عاشقی چیست؟
گفتیم همان تنهایی و دیوانگی است
گفتند مارا که عاشق کیست؟
گفتیم آنکه سال ها با عشق زیست
گفتند مارا که معشوق کیست؟
گفتیم انکه لایق عشق بازیست
گفتند مارا که عشق تو کیست؟
خاموش شدم چون جز تو کسی نیست
.
.
.
اصلا تو حواست نیست من محوِ تماشاتم ....
تو فکر یکی دیگِه من پایِ قدمهاتم ...
تو راه میری آهسته من پشتِ سرت هستم ...
فکرِ تو رو می خونم محکم به تو چشم بستم ...
دنیات پُرِ احساسِ اما واسه من جا نیست ....
صد بار منو میبینی اما حسی پِیدا نیست ...
حتی تویِ رویاتم انگار واسه من جا نیست ...
صد بار منو میبینی اما حسی پیدا نیست ...
با صدایی که التماس در آن موج می زند
بارها و بارها به تو گفته ام که مبادا ترکم کنی .. مبادا بروی ..!
همیشه هم منتظرم بشنوم : نه.. هیچگاه به جایی نمی روم آرام جانم
.. آنکس که می رود قراری دارد با دیگری
.. من نه قراری دارم و نه دیگری بهتر از تو می شناسم
می مانم و برایت بی قراری می کنم
...
اما حیـــــــــــــــف که نمیگی عشقم ..
.
.
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی..
یکی که بهش اعتماد داری..
بهت اعتماد داره..
از دلتنگی هاش برات میگه..
از دلتنگی هات براش میگی..
آروم میشه..
آروم میشی..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه..
این حس مثل قطره های بارون پاکه..
" عشقـــــــــم دلم برات خیلـــــــــــی تنــــــــــگه "
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب